loading...
بـــــــــرگ زنــــــدگـــــــی پــــــــــــویـــــــــــا
ح.علامه بازدید : 6 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

خیلی چاق بود.پای تخته که می رفت ، کلاس پُر می شد از نجوا... تخته را که پاک می کرد ، بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد...

... آن روز معلم با تأنّی وارد کلاس شد. کلاس غـُـلـغُـلـه بود.یکی گفت : «خانم اجازه!؟ گلابی بازم دیر کرده.»  و شلیک خنده کلاس را پر کرد...معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.آرام و بی صدا آگهی ترحیم را بر سینه ی سرد دیوار چسباند.لحظاتی بعد صدای گریه دسته جمعی بچه ها در فضا پیچید و جای خالی او را هیچ کس پُر نکرد...

ح.علامه بازدید : 8 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

جوانی نزد شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی آمد و گفت: «سه قفل در زندگی ام وجود دارد و سه کلید از شما می خواهم.   ـ قفل اول این است که دوست دارم یک ازدواج سالم داشته باشم.  ـ قفل دوم این که دوست دارم کارم برکت داشته باشد.  ـ قفل سوم این که دوست دارم عاقبت بخیر شوم.»    شیخ نخودکی فرمود: «برای قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. برای قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان  و برای قفل سوم نمازت را اول وقت بخوان. »جوان عرض کرد: سه قفل با یک کلید؟؟!! شیخ نخودکی فرمود:«نماز اول وقت،شاه کلید است ...»

ح.علامه بازدید : 2 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (1)

نقّاشي دوره گرد براي يافتن چند نمونه کاري ، در يکي از روستاهاي بين راه توقّف مي کند. يکي ازنخستين مشتريانِ  او مردی معتاد بود که با وجود صورت کثيف و نتراشيده و لباس هاي گل آلود ، با وقار و متانتي که در خود سراغ داشت ، مقابل نقّاش مي نشيند .

پس از آن که نقّاش بيشتر از حدّ معمول بر روي چهره ی او کار مي کند ،تابلو را از روي سه پايه بر مي دارد و به  او نشان می دهد . مرد معتاد هاج و واج ،به مرد خوش لباس و خوش تیپِّ روي تابلو نگاه مي کند و مي گويد:  « اين که من نيستم.»

نقّاش پاسخ مي دهد : «من شما را آن طور که مي توانيد باشيد ، کشيده ام.»

نتیجه:................ ؟

منبع: کتاب«بازیگر زندگی باشیم نه بازیچه ی آن!» نویسنده: سعید گل محمدی، انتشارات نسل نواندیش،تهران،چاپ اول 1391 صفحه ی 29

ح.علامه بازدید : 1 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

 

پیرمردی به علّـت برنده شدن در مسابقه و دریافت جایزه در برنامه ی مشهور تلویزیونی ظاهر شد.او با روحیّه ی عالی و بذله گویی اش؛ توجّه مخاطبان را به خود جلب کرد.

مُـجری مشهورِ برنامه از پیر مرد سوال کرد: «به سادگی می توان پی برد که شما مرد خوشبختی هستید، ممکن است راز خوشبختی خود را بگویید تا من نیز توجّه خود را به آن معطوف دارم.» پیر مرد جواب داد:«مثل آب خوردن است پسرم!! وقتی صبح از خواب بیدار می شوم ، دو راه حل بیشتر ندارم.یکی از آن ها خوشحال نبودن است.»

ح.علامه بازدید : 3 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

«زندگی مثل یک بستنی است ، از آن لذت ببرید پیش از آن که آب شود.»

راستی شاید شما هم یکی از طرفداران بازی فوتبال باشید!تا به حال دیده اید که وقتی در یک بازی؛تیم بازنده امتیاز کمتری از تیم حریف در اختیار دارد،تا لحظات پایانی همچنان به بازی یکنواخت خود ادامه می دهد،امّا وقتی اعلام می شود که تنها دو دقیقه به پایان بازی باقی مانده چه وِلــوِله ای بین بازیکنان برپا می شود؟؟!!

ح.علامه بازدید : 1 جمعه 04 بهمن 1392 نظرات (0)

برگ زندگی شماره:966

عنوان: سه چیز در زندگی

Three things in life are never certain
سه چیز در زندگی پایدار نیست:
Dreams  
  رویاها
Success
     موفّقیّت ها
  Fortune
شانس

Three things in life that, once gone, never come back
سه چیز در زندگی است که وقتی از کف رفتند باز نمی گردند:
Time 
  زمان
Words
  گفتار
Situation
  موقعیّت
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 4
  • بازدید کلی : 166